#بغل

ساخت وبلاگ
حقیقتا از دوران بچگی تا الان دوست های زیادی داشتم و دارم ... و دایره دوستیم زیاده ولی دوست صمیمی خودم رو هیچوقت عمیق نتونستم پیدا کنم ، هربار که با شخصی دوست صمیمی شدم متوجه حسادت طرف مقابل یا دروغگو بودن یا هر مشکل دیگه ای شدم و اون دوستی رو بهم زدم و قیدشو زدم..درسته هیچکس بی عیب نیست ولی اینو مطمئنم که در باطن آدم صبوری هستم ، یعنی در ظاهر دعوا میکنم ولی باطنی خیلی زود طرف مقابل رو میبخشم و فرصت مجدد بهش میدم ، تا حدی فرصت میدم که بار آخر متوجه بشم تلاشمو کردم و خودش نخواست دوست بمونم و وقتشه فاصله بگیرم...چند روز پیش داشتم دفتر خاطراتمو میخوندم و متوجه شدم اون دوستی که الان دوستی رو بخاطر حسادتی که داشت باهاش قطع کردم ، " سال ۹۱ برام توی خاطره نوشته بوده : آرزو میکنم همیشه تنبل باشی و من دوس ندارم تو زرنگ باشی... " برام جالب بود حتی اونموقع هم حسودی میکرده و بعد از یازده سال متوجه این موضوع شدم.امسال بارها متوجه شده بودم دروغ گفته و هیچی بهش نگفتم ، دختر بدی نیست و این ترم بهم یسری کتاب و جزوه داد و از این بابت ازش ممنونم ولی این حسادت هاش و دروغ گفتنش باعث شد قیدشو بزنم.امیدوارم هرجا هست موفق باشه و هرچه زودتر فارغ التحصیل بشه و بره ... + نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم خرداد ۱۴۰۲ ساعت 0:18 توسط fatem79eh  |  #بغل...
ما را در سایت #بغل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatem79eh بازدید : 42 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 18:04

من حدود دو هفته ای نبودم ، چون اینجانب تصمیم گرفتم تابستون برم سرکار و توی این دو هفته اینقد خسته میشدم که اصن حتی گوشیم با خودم نمیبردم سرکار ...و مورد بعد اینکه بعدا به وبلاگتون سر میزنم.خلاصه امشب یه حرفی رو به یکی از همکارام زدم و بهش تیکه انداختمولی طرف نفهمیده بودو من اومدم معذرت خواهی کنم بگم فلانی ببخشید، گفت مگه چی گفتی؟و من د،ر جوابش جلوی جمع گفتم اینجور بهت گفتم ببخشید ... یعنی رسما جلوی جمع هم ضایعش کردم...خیلی ناراحتم ولی خب حرف زدن بیشتر باعث گند زدن بیشتر میشه ، دیگه هیچی نمیگم تا یادش بره :/کاش مث هری پاتر یه ورد جادوگری obliviate میشد بگم این قسمت از حافظش پاک شهیا دنیا دکمه دیلیت آلسو فلانی کاش داشت:/ + نوشته شده در سه شنبه سیزدهم تیر ۱۴۰۲ ساعت 1:44 توسط fatem79eh  |  #بغل...
ما را در سایت #بغل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatem79eh بازدید : 36 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 18:04

چهارشنبه بود که برای یه مشکلی رفتم دکتر ، متاسفانه اون دارویی که دکتر تجویز کرده بود برای من سازگاری نداشت ، شب که اون دارو رو خوردم صبحش با سرگیجه خیلی شدید از خواب بیدار شدم و بی حال بودم و چهار دست و پا خودم رو روی زمین کشیدم تا رسیدم وسط هال و بقیه رو صدا زدم تا بیان ، اون روز ۴ تا آمپول و سرم خوردم... هنوز هم یه کم تاثیراتش مونده و بی حالم ، ولی بعد از گذشت چند روز خداروشکر بهترم... فردا قراره دوباره برم پیش اون دکتره تا داروم رو عوض کنه ، ولی دارم میترسم حتی دیگه جرعت نمیکنم لب به قرص بزنم #بغل...
ما را در سایت #بغل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatem79eh بازدید : 40 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 18:04